قسمتی از وصیت نامه چارلی چاپلین به دخترش.......:ok_hand: دخترمگاه و بیگاه با مترو و اتوبوس شهر را بگرد ، مردم را نگاه کن ،زنان بیوه و کودکان یتیم را بشناس و دست کم روزی یکبار بگو:«من هم از آنها هستم» تو واقعاً یکی از آنها هستی و نه بیشتر…هنر قبل از آنکه دو بال دور پرواز به انسان بدهد ، اغلب دو پای او را میشکند.وقتی به مرحله ای رسیدی که خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی ،همان لحظه تئاتر را ترک کن و با تاکسی خود را به حومه پاریس برسان. من آنجا را خوب میشناسم.آنجا بازیگران همانند خویش را خواهی دید که قرنها پیش ، زیباتر ، چالاکتر و مغرورتر از تو هنرنمائی میکنند.اما در آنجا از نور خیره کننده نور افکنهای تئاتر شانزه لیزه خبری نیست.نور افکن کولیها تنها نور ماه است.نگاه کن آیا بهتر از تو هنرنمائی نمیکنند ؟اعتراف کن دخترمهمیشه کسی هست که بهتر از تو هنرنمائی کندو این را بدان که هرگز در خانواده چارلی چاپلین کسی آنقدر گستاخ نبوده استکه یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن یا کولی هنرمند حومه پاریس را ناسزائی بگوید.
نسخ الرابط