منذ سنة
منذ 3 سنوات

شکستم امشب بعد از مدتها شکستم ،بغضم ،غرورم ،دلمآخ از این دلم ،که حتی موقع خودکشی هم مراعات حال مامانو میکنه . عدم و حضورم به تار مویی وصله ،اونقدری پتانسیل تموم کردن رو دارم که همین الان خودمو از طبقه یازدهم پرت کنم ،خلاص و حتی بین فاصله سقوط و رسیدنم به زمین دلم نلرزه.خوب نیستم ،سالهاست که خوب نیستم ،سالهاست که این بیماری روانم رو بفاک داده و باهاش مبارزه کردمولی دیگه مدتیه بحال خودش گذاشتمش و داره هرلحظه منو بیشتر تحلیل میبرهمحیط اطرافم ،آدمهای اطرافم ،شرایط اطرافم همه و همه جنونم رو تشدید کردن ، بدتر میشم هرلحظه.من یه آدم چندشخصیتیه مجنونم از همشون متنفرم ،همه ،هرکسی،حتی نمیدونم کینمیخوام هیشکی بغلم کنه حتی ماماننمیخوام هیشکی بخاطر حرفهای تندو تیزم و عقده هایی که بعد از دهه ها سرباز کردن و سرریز شدن منو ببخشهمیخوام ازم متنفر بشن ،میخوام بگن چه کودن بیشعوریه و قیدمو بزنن فقط میخوام نباشم ،غیب شم یهویی فقط حال دل مامان خوب باشه،غصه نخوره ،هیچوقت اشک نریزه ،افسوس نخوره .من همیشه پای مسئولیت همه چیم ایستادم ،نمیتونم مسولیت اراده به نبودنم رو گردن مامان و بقیه بندازم .چرا واسه اراده به نبودم همیشه جوانب و عواقب تصمیمم رو میسنجم ؟ چرا نمیتونم بگم به درک ،دیگی که واسه من نجوشه سر سگ توش بجوشه ؟ چرا امشب اینجوری شد؟چرا همیشه اینجوری میشه؟ ببین تو سر رشته رو که بگیری یادت میاد همیشه از خانواده ات منزجر بودی ،فقط ادا آدم چیز فهما رو درآوردی ،هیچوقت هیچی خوب نبوده ،هیچوقتمن از هیشکی متنفر نیستم ،من خودمو دوست ندارم ،نداشتم ،هیچوقت

Bazz Logo Download

استكشف محتوى ممتع ومشوق

انضم لأكبر تجمع للمجتمعات العربية على الإنترنت واستكشف محتوى يناسب اهتماماتك

تم نسخ الرابط بنجاح تم نسخ الرابط بنجاح
لقد تم ارسال الرمز بنجاح لقد تم ارسال الرمز بنجاح